دوستان شرح دل خسته من گوش کنید تا که ازجام فلک ساغر می نوش کنید گفتگوی من ودل ازمحن دوران بود یا که واضح تر از ان اه شب هجران بود گفتگوی من ودل قصه خاموشی بود گر نگویم به غلط عهد فراموشی بود دوستان قصه من قصه تنهای دل است سخن از خستگی وسردی وماءوای دل است دوستان راز دلم را چو عیان می سازم شعر بی ساز خودم را به فغان می سازم روزگاریست که من با دل سر گشته خود می زنم گام که جویم ره گمگشته خود روزگاریست که من با غم دل حیرانم چند گاهی ست که من واله وسر گردانم شرح این قصه نداند دل بی کینه من
لیلی ماند چون نام دیگر او آزادی بود.
.چشمان تو
کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری
هوا سرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد
خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است. تنها دقایقی چندتأخیر کرده است.
گفتم امروز هوا سردبوده است شاید موعدقرارتغییرکرده است.
خندیدبه سادگیم و آینه گفت: احساس پاک تورازنجیر کرده است.
گفتم ازعشق من چنین سخن نگو گفت خوابی سالها دیرکرده است.
در آینه به خودنگاه میکنم آه عشق توعجیب مراپیر کرده است.
راست گفت آینه که منتظرنباش او برای همیشه دیرکرده است.