عشق اهورایی

عشق اهورایی

در نگاه کسی که پرواز را نمیفهمد هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی
عشق اهورایی

عشق اهورایی

در نگاه کسی که پرواز را نمیفهمد هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی

خاطرات یک عاشق قدیمی

اگر تو نبودی نمیدانم هر روز برای چه کسی می نوشتم


هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد 

و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد 

سرنگون میسازد ، میخنداند و میگریاند ...


ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی

تا حرارت عشقم را درک کنی


گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم 


و مشکل من این روزها ، 

همین است ...

بغض گلو

هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟

پنجره ی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم

تنهاییت برای من ، غصه هایت برای من

همه ی بغض ها و اشک هایت برای من

بخند برایم بخند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را

صدای همیشه خوب بودنت را …

روزهای بارانی

در میان دست هایت عشق پیدا میشود

زیر باران نگاهت، نسترن وا میشود

با عبور واژه ها از گوشه ی لب های تو

مهربانی خوب معنا میشود