رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
رفتم ، مگو مگو که چرا رفت ، ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح بیرون فتاده بود به یک باره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لا به لای دامن شب رنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
سلااام یه دنیا ممنون از حضور سبزتون
سلام مرسی خواهش میکنم تمایل به تبادل لینک داشته باشین خبرم بده
سلام لینک شدین
باافتخار
مرسی دوست عزیزم دوست داشتین اصل هم بدیم
دُنــیآی دَسـت ها اَز هــَر دُنیــآیی
بی وَفــآتــَر اســت...
امــروز دَســت هـآیــَت را می گــیرَنـد،
قـصـه عـآدَتــ کهـ شـُدی،
هـَمـآنــ دَسـت هـآ رآ بـَرآیـت تــِکـــآن میــ دَهـَند...!!
از صـ ـورتت نقــاشی کشیده ام ...
همان طور ک دلم میخواستـــ باشی !
حـالا چشمانت فقط مَرا می بینَد ،
و لبخند همیشگی ات لحظه های نبودنت را می پوشــاند !!
دلــَم پــُر از حــرف هــآی نـاگــفته اســت برای تـــو...
امــآ...بذار نــآگفتــه هــآ بمــآند ...برای بهــآنــہ ی بــَرگشــتَنت....
مــَن میدآنــَم تــو دلــَت میخــواهــَد کــهـ بــرَوی
امــآتـــو بمــآن...راضــی کــَردن دلــَت بــا مـَن
سلام دوست عزیز
وب زیبایی دارید
در ضمن مطلب جالبی بود
این شعر یکی از شعرهای مورد علاقه منه.
سلام مرسی از نظرتون دوست داشتین اصل بدین
سلام عیدتون مبارک
سلام عید شما هم مبارک اگه افتخار دادین اصل بدین بیشتر با هم اشنا بشیم مرسی